حس های ممنوعه🍷🥂۲

منم جواب دادم: "من هیچ‌وقت نمی‌خواستم برده ات بشم! تو هم منو نمی‌خوای، پس بی‌خودی ما رو مجبور نکن!" نگاهش مثل لبه تیغ بود. غافلگیر به من خیره شد و با یک لبخند شیطنت‌آمیز گفت: "آره، دلم نمی‌خواد با تو زندگی کنم. ولی الان تحت کنترل منی. از این به بعد هم ارباب صدام میزنی حداقل یه کلفت دیگه به خونم اضافه میشه"
وارد ماشین شدیم هیچ حرفی رد و بدل نشد بینمون فقط من کل راه سرمو رو شیشه ماشین گذاشته بودمو گریه میکردم
جونگکوک+ ات-
+رسیدیم
-.....
+الوووووووو(داد)
-بَ بَ بله
+رسیدیم کری
-ب بله
+زهرمار بله
-بله(باترس)
+(مشتشو به عقب بود و با ضرب به جلو زد)بخدا میزنم...
حرفشو ادامه نداد و رفت
+اجومااااا(دادزد چون حیاط عمارتش بود و میخواست اجوما بشنوه)
-بله پسرم
جونگ کوک سرشو کمی خم کرد اما کمر نه برای احترام
+خسته نباشید
-ممنون پسرم کاری داشتی
+زنی که بهت گفتمو اوردم بهش قوانینو توضیح بده
-باش پسرم تو برو
+باش ممنون
و از اونجا رفت بادیگارد درو برای ات باز کرد(نکته ات صندلی عقب طرفی که کمک راننده پشتش بود نشسته که از کوک دور باشه) ات پیاده شد
اجوما× ات- کوک+
×...
دیدگاه ها (۱)

حس های ممنوعه🍷🥂۳

حس های ممنوعه🍷🥂۴

حس های ممنوعه🍷🥂

تکپارتی یونگی و دفتر

حس های ممنوعه 2

𝚙𝚊𝚛𝚛11سوهو.. عذر میخوام ات منو ببخش واستا تو الان داری داداش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط